اولین چیزی که وقتی فیلم را دیدم از همان دقیقه اول تا ثانیه ی آحرش(حتی تیتراژ پایانی آن) این بود که فیلم حتی یک لحظه ی خسته کننده و حوصله سر بر نداشت این یعنی اینکه فیلم رسالت اول خودش یعنی سرگرن کردن بیننده را به بهترین شکل ممکن تارانتینویی خودش انجام داده است.اما چرا فیلم سرگرم کننده است؟

یک:بازی عالی کرستوفر والتز که از همان فصل اول تا آخر فیلم دارد خودنمایی می کند و بیننده را به جایی می رساند که نمی داند عاشق این کارکتر باشد یا از این نازی شکارچی یهودی نفرت داشته باشد.
دو:داستان مهیج و جداب و سرگرم کننده ی آن و شیوه ی روایت تارانتینویی خودش که بیننده را کاملا درگیر خودش می کند و با تمام وجود می خواهد بنداند که آخرش چه می شود.
سه:شخصیت های دوست داشتنی که بیننده با آن هم ارتباط برقرار می کند و سرنوشت، تصمیمات، رفتار، و حرکات آن ها برای بیننده مهم است.که این اتفاق به خاطر دو چیز است اولی شخصیت پردازی عالی آن ها در فیلم نامه ی فوق العاده ی تارانتینو و دومی بازی عالی، طبیعی  و قابل لمس تیم بازیگری(یک بردپیت دوست داشتنی:)!)
چهار:طراحی صحنه،فضاسازی، تدوین و موسیقی های عالی آن که باعث می شود با فیلم خوشگل و جذابی طرف باشیم که با موسیقی های مناسب، به جا و باحالش تی در تیتراژ پایانی ما را عرق در زیبایی و لطافتش می کند.
پنج:شوخی ها و خشونت های معروف تارانتینو و در آمیختن این دو با هم، کاری که تارانتینو در آن استاد است در این فیلم تا دلمان بخواهد در بالاترین کیفتشان وجود دارد.

با دیدن این فیلم فهمیدم اگر تارانتینو می توانست تاریخ را عوض کند و از نو بنویسداینگونه دهن هیتلر را سرویس می کرد:))اما حالا که نمی تواند این کار را کند به ما اجازه می دهد تا با هم به سفری خیالی به سال 1941 برویم و پوست سر ناری های لعنتی را بکنیم و پیشوای بی شرف آن ها را آن قدر به گلوله ببندیم که چیزی دیگر از صورتش باقی نماند و بر روی پیشانی کسانی که هر جنایتی دلشان خواست کردند و هر قدر آدم دلشان خواست کشتند و حالا سعی دارند در پوستین میش بروند و خودشان را قهرمان ملی و قهرمان جنگ جا بزنند و بدون هیچ مجازاتی با افکار فاشیستی خودشان که به خاطر ترس مفی اشان کرده اند قسر در بروند با چاقوی برد پیت علامتی بر روی پیشانیشان بگذاریم تا همیشه این حرام زاده های لعنتی واقعی را بشناسیم.